نسبت فلسفه و تاریخ
در پاسخ به پرسش نخست، آشکارتر شده است که علوم اجتماعی طیفی فزاینده از هستیهای ممکن را عرضه میکنند. آن هستیها عبارتاند از چیزهایی مانند امواج بلند کرونداتیف یا مناسک گذر یا گروههای نفوذ یا ذهنیتها یا
نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی
مترجم: احمد گل محمدی
در این نوشتار به بررسی روابط میان فلسفه و تاریخ میپردازیم.
1. آیا واقعباوری اجتماعی پرسشهایی برای فلاسفه و مورخان مطرح میکند؟
در پاسخ به پرسش نخست، آشکارتر شده است که علوم اجتماعی طیفی فزاینده از هستیهای ممکن را عرضه میکنند. آن هستیها عبارتاند از چیزهایی مانند امواج بلند کرونداتیف (1) یا مناسک گذر یا گروههای نفوذ یا ذهنیتها یا هنجارها یا کارناوالها یا دانشها.(2) به قول پیتر برک، هر چه حوزهی مورخ گسترش مییابد،"مورخان با پرسشهایی سرگرم میشوند که مدت زمانی طولانی مورد توجه و علاقهی جامعهشناسان و دیگر عالمان اجتماعی بوده است" (P.Burke, 1991, p.16). تاکنون دربارهی ساختارهای علم اجتماعی پرسیدهایم: آیا آن ساختارها بخش ذاتی جامعه هستند؟ یا آیا آنها فقط نظریههایی هستند که عالمان اجتماعی برای درک جامعه به کار میگیرند، مانند کار هواشناس در ترسیم تودههای هوا روی نقشه؟ در چنین نقشههایی نمودارهای بسیار پررنگ و پیچیده نشان دهندهی چیزی بیش از آبوهوای در حرکت نیست. از سوی دیگر، پاسخی قابل قبول برای این ساختارهای اجتماعی وجود دارد: نظریهی "واقع باوری جامعهشناختی". چنانکه یکی از نمایندگان این نظریه بیان میکند، سیاست واقعباوری جامعهشناختی بر این فرض استوار است که جامعه و فرهنگ هستیهای واقعی مستقل هستند که نه ساختهی دست نظریهپرداز یا کنشگر است نه قابل تقلیل به ویژگیهای افراد یا الگوهای رفتار فردی. گرچه ساختارهای اجتماعی و فرهنگها قابل حس کردن نیستند، با توجه به قدرتهای علّی آنها در تحت تأثیر قرار دادن رفتار، باور و فهم اشخاص، تصور میشود که وجود دارند و از طریق رفتار، تولیدات، و بیانات اشخاص قابل شناخت هستند،(Lloyd, 1993,p.39). آیا این واقعباوری میزان واقعیت آنها را تعیین و تثبیت میکند؟ این گونه واقعیتها تا حدودی مانند ذرههای زیراتمی هستند که از روی آثار مشاهده شدهی آنها شناخته میشوند نه با ویژگیهای مشاهدهپذیر خود ذرات.2.چگونه میشناسیم: نیاز به هر دو روش
می توان تصور کرد که تأکید سنتی مورخ بر اشخاص و رویدادها با تأکید دانشمند بر نظریه ناسازگار است. در واقع بسیاری مورخان و عالمان اجتماعی شایسته (مانند چارلز تیلی، ارنست گلنر، امانوئل له روی لادوری (3)، ناتالی زمون دیویس و برخی دیگران) به میزانی برابر از واقعیتها و نظریه استفاده میکنند. لوید بر این نظر است که ، ساختارها و رویدادها از لحاظ هستی شناختی چیزهای متمایزی نیستند. رابطهی میان آنها رابطه ی تباین و تضاد نیست بلکه نوعی «دوگانگی هم زیستانه» است."این رابطه را میتوان رابطهای تعریف کرد که در آن طرفین وجود خود را مدیون دیگری است (Lloyd 1993,p.48). پس به آسانی میتوان به آن پرسش هستی شناختی پاسخ داد:، ما آنچه وجود دارد را با کاربست روش های مورخ و روشهای عالم اجتماعی میشناسیم.، شاید تأکید و تمرکزها متفاوت باشد، ولی نه حتی اثباتگراترین نظریههای اجتماعی میتوانند انسانهای مورد مطالعهی خود را نادیده بگیرند، نه فرد محورترین تاریخها (مانند یک زندگینامه) میتوانند به جامعهای که فرد در آن زندگی کرده و در شکل دادن شخصیت فرد مورد مطالعهی زندگی نامهنویس بسیار مؤثر بوده است بیتوجه باشند. به گفتهی الکسکالینیکوس،"ساختار و کارگزار چنان پیوندی تنگاتنگ با یکدیگر دارند که جداکردن آنها و اولویت دادن یکی بر دیگری خطایی اساسی است "(Callinicos,1989,pp.6-7). این بیان نمونهی مطالعهی دقیق مکمل بودن دو رهیافت علم اجتماعی و تاریخ است. کالینیکوس بر این باور است "که نظریهی مارکسیستی را فقط میتوان در نزدیکترین و تنگاتنگترین تبادل با پژوهش تاریخی به کار بست"( p.7)پینوشتها:
1.Krondatieff, یک سلسله امواج بلند نوسان اقتصادی که به نام اقتصاددان روس ان.دی. کرونداتیف معروف است.م
2.epistemes
3.Emmanuel Le Roy Ladurie
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}